کد خبر: ۱۱۸۴۶
۲۴ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۷:۰۰
قرآن برای حسین آمنا حکم اکسیژن را دارد

قرآن برای حسین آمنا حکم اکسیژن را دارد

حسین آمنا استاد محبوب و سرشناس قرآن است و همین برای معرفی‌اش کافی است. روش تدریسش متفاوت است و هنر‌های مختلف را به خدمت قرآن می‌آورد تا حتی طنز هم در برابر آموزشِ او سر خم کند.

استاد محبوب و سرشناس قرآن است و همین برای معرفی‌اش کافی است. روش تدریسش متفاوت است و هنر‌های مختلف را به خدمت قرآن می‌آورد تا حتی طنز هم در برابر آموزشِ او سر خم کند و همه را مشتاق درسش نگه دارد. 

سال ۸۳ بی آنکه خودش باخبر شود نامه‌ای برایش می‌آید که به عنوان مربی برتر قرآن کشور شناخته می‌شود تا خدا بار دیگر خودش را در جلوه‌ای دیگر به او نشان بدهد. کم کم آوازه‌اش به شهرستان‌ها می‌رسد تا حالا در تمام شهر‌های ایران از بندرعباس، بندر لنگه و زاهدان گرفته تا شمالِ کشور برای یک‌بار هم که شده خوانِ پر نعمتِ قرآن را پهن کرده است و شاگردانی داشته باشد.

کلاس‌هایی که گاه به ترکیه و کشور‌های دیگر هم کشیده می‌شود. اگر چه داشتن مدرک داوری او را از شرکت در مسابقات بازداشته، اما او اکنون حدود ۷۰ ثانیه نفس دارد. در زاهدان حتی وهابیت هم از او برای آموزش دعوت می‌کند. نبود پذیرش این دعوت حتی به تهدید و ارعاب خود و خانواده‌اش هم کشیده می‌شود. دی وی دی‌های قرآنی‌اش را با اجازه کپی منتشر کرده است تا قرآن بیشتر نشر پیدا کند. او «حسین آمنّا» است. متولد ۱۳۵۹ و ساکن محله هفده شهریور مشهد.

پشتی‌ها، اولین شاگردها

کافی‌ است نام خانوادگی‌اش را بپرسی تا اصالت حضور قرآن در اصل و نسبشان را درک کنی. «آمنّا یعنی ایمان آوردیم به خدا!» این را پدرش می‌گوید و خودش ادامه می‌دهد:«پدربزرگم ملای مکتب‌خانه بود. آن زمان هرکس از روی شغلش نامی را برای خانواده‌اش انتخاب می‌کرد. پدربزرگم هم قرآن باز می‌کند»

سوره عنکبوت و آیه‌ای که آخرش ختم به آمنا می‌شود می‌آید تا اولین سجل احوال خانوادگی‌شان با این نام قرآنی مرقوم می‌شود. وقتی حسین فقط ۱۰ سال دارد حسن برادر بزرگ‌ترش انگیزه قرار گرفتن او در مسیر قرآن می‌شود. 

با همان اولین آموزه‌های قرآنی‌اش به پشتی‌ها درس می‌دهد. اولین شاگردانش در سکوت مطلق دورتا دور به دیوار خانه تکیه داده‌اند تا اشتیاق به تربیت در نهاد حسین بارور شود. به پشتی اول می‌گوید مخرج ضال را بگو و دعوایش می‌کند که چرا بلد نیست و به پشتی دوم می‌گوید تو بگو و تشویقش می‌کند که آفرین خوب یاد گرفتی. 

کودک است و نمی‌داند آموخته‌هایش از مربی قرآن محله‌شان، مجید خلیل آبادی، را با این روش کودکانه در ذهنش تثبیت می‌کند تا به زودی جزو بهترین قرآن آموزان محله‌شان شود. مربی نمی‌داند سال‌ها بعد که دیگر تدریس را کنار گذاشته، حسین آمنّا یکی از قاریان ممتازی می‌شود که آبروی تدریسش است.

 

قیف خوانی که قاری شد

خودش را روستازاده‌ای می‌داند که حالا دارد ادای دِین می‌کند. هنوز هم از یادآوری خاطرات قیفی‌اش به وجد می‌آید. زمانی که نفت مهمان همه خانه‌ها بود و قیفِ نفت بلندگوی حسین می‌شد تا با همان خیال بچگی پشت تریبون قرار بگیرد و بخواند.

استادِ امروز همان پسربچه دیروز است که صدایش را در قیف نفت رها می‌کرد و قرآن می‌خواند

حتی همسایه‌شان هم یادش هست که استادِ امروز همان پسربچه دیروز است که صدایش را در قیف رها می‌کرد و قرآن می‌خواند. حالا آن بچه قیف‌خوان استادی شده است که در سرتاسر ایران شاگرد دارد. شاگردانی که حالا هرکدامشان دارند در جایی تدریس می‌کنند.

عصر سه‌شنبه عازم چاه خاصه است. یکی از روستا‌های اطراف طرقبه که حالا با همت او ۱۵ معلم قرآن دارد که جلسات مختلف دعوتشان می‌کنند. با آنها از سطح تجوید و صوت و لحن شروع کرده است یا آن شاگردی که حالا دیگر حافظ کل شده و خانه حفظ در یک جای محروم دایر کرده است. می‌گوید: «باعث افتخارم هستند».

 

چند جفت کفش!

در ۱۲ سالگی همسالانش در محله را جمع می‌کند و درس می‌دهد. استاد حسن‌زاده، تجوید و صوت و لحن را در مسجد علم‌الهدی کنار بازار رضا به او می‌آموزد. مخلصانه‌ترین جلسه‌ای که اهل محل می‌شناسند در خانه بچه‌های محل پا می‌گیرد تا پرچم قرآن هر سه‌شنبه در خانه یکی از بچه‌ها برافراشته شود.

دوره‌ای که آمنّا می‌گوید: «با عشق پیش رفتیم. کتابی شفاهی از درد و خاطره و طنز!». همین جلسه نوجوانانه به هیئت‌های محل کشیده می‌شود تا امنّا معلمشان شود. سنی ندارد. گاهی با شوق کفش‌های دم در را می‌شمارد و به مادرش می‌گوید: «مامان ۲۰ نفر بودند که داشتم درس می‌دادم».

از ۱۵ سالگی محله او را به عنوان یک مربی نوجوان قرآنی می‌پذیرد. زمان زیادی لازم نیست تا آوازه نوجوان بلدِ قرآن  در محله‌های دیگر هم بپیچد و او را دعوت کنند. او هم دعوت جلسات مختلف را لبیک می‌گوید. از ۱۸ سالگی حتی سازمان‌ها هم او را به رسمیت می‌شناسند و کلاس‌هایی برای سازمان‌ها می‌گذارد.

 

قرآن برای حسین آمنا حکم اکسیژن را دارد

 

هیچ بن هیچ بن آمنّا!

اولین برخوردش با نوار قلب وقتی است که پدرش بیمار است. تپش قلب پدر روی امواج سینوسی دستگاه در ذهن او جرقه‌ای می‌شود تا صدای حنجره را هم شبیه امواج به ثبت برساند. روش نموداری صوت و لحن را خودش ابداع می‌کند تا نمودار تصویری نغمات قرآنی را روی پرده بیاورد.

نموداری که تصویرسازی ذهنی از مقام‌های مختلف قرآنی (نهاوند، صبا، حجاز و...) است و آموزش را بسیار کوتاه و جذاب می‌کند. حالا حدود ۲۰ سالی از آن ابداع می‌گذرد و آمنّا همچنان به تدریس به روش خاص خودش مشغول است. 

می‌گوید: «این کار فقط کار خداست. هرچه هست مال اوست. من هیچم. حسین بن هیچ بن هیچ بن آمنّا». هیچی که از استاد آموخته است. استادی که همیشه می‌گفت: «آمنّا حرکت کن به سوی هیچ». او باور دارد به این هیچ بودن و هرچه دارد را به خدا متصل می‌داند تاکنون او را در سطح کشور و حتی خارج کشور بشناسند.

مدام خلاقیت را به خدمت کارش در می‌آورد. برای کلاس‌های تجویدش هم پرده می‌کشد. تلفظ حروف را کاریکاتور می‌کند و با خط خوش توضیحشان می‌دهد تا تجوید را تصویری به کلاسش تفهیم کند.

طنز‌هایی که در خدمت کلاس و آموزش است.  مجوز صدور گواهینامه سطح یک تا چهار را دارد تا خودش به تنهایی با برگزاری بالای ۳۰ کلاس آموزشی و جلسات قرآنی در مناطق و سطوح مختلف کار محتوایی یک مؤسسه قرآنی را به دوش بکشد.

 

هرچه می‌آموزم در خدمت قرآن است

روش نموداری به مرور زمان تکامل یافته است. ۵۵ رنگ ماژیک با پرده‌های خاص. پشت صحنه سخت و اجرای آسان دارد. برای کسانی که پای قرآن نشسته‌اند تا بیاموزند راحت است. کار خودش را به آبگوشتی شبیه می‌داند که پشت صحنه سختی دارد ولی میهمان یک ربع آن را تناول می‌کند و لذت می‌برد. روی کارش زیاد تحقیق می‌کند.

در هر موردی که بگویی از آواشناسی تا تجوید تحقیقاتی دارد تا آنچه را به قرآن‌آموز می‌آموزد علمی و صحیح منتقل کند. هنوز هم دنبال کشف‌های تازه است تا روشش را به روز و کارآمد کند. تحقیق همراه با اجر است. در علوم قرآنی تحقیق می‌کند.

یک دوره کامل زبان بدن، ارتباط مؤثر و موسیقی را در راستای کارش آموخته است. دنبال تفسیر رفته است. دوره‌های nlp را گذرانده تا بتواند همه آنها را در خدمت کلاسش در بیاورد و از هرکدام بخشی را بردارد و آنچه می‌خواهد، تحویل مخاطب بدهد. ترکیبی که به نظر خوشمزه می‌رسد تا کسی از پای تخته استاد نصفه نیمه برنخیزد. می‌خواهد خوشمزه‌ترین محتوا را در اختیار مخاطب بگذارد تا با اشتها آن را بپذیرد.

 

غربتِ قرآن

او قاری است که قرآن را حتی در میان قاری‌ها غریب می‌داند. مهجوریت کلامِ خدا را با تمام وجود لمس می‌کند تا صدایش با دردی محزون ولی قابل لمس آمیخته شود و بگوید:«قرآن غریب است. ما قرآن را به ظاهر باز می‌کنیم. اخلاق جلسات ما نباید این‌طور باشد».

او از اینکه وقتی وارد جلسه بشود و قرآن را به خاطر او قطع کنند ناراحت است و می‌گوید:«توی جلسات بحث است که فلانی قرائت کرد دیگر چه کسی جرئت می‌کند بعد از او بخواند. مگر نمایش صداست؟ همین که قرآن ما را نشانده است پای خودش خوب است مگر هدایت شویم».

فضای حاکم بر بعضی جلسات قرائت را دوست ندارد و وسط جلسه آن را ترک می‌کند در حالی که بر درد دلش و غصه‌های قرآنی‌اش افزوده شده است. می‌گوید:«در صوت و لحن انگار نمایش صداست. فریاد می‌زند ولی خودش نمی‌فهمد چه می‌خواند؟ چه فایده! صداهایی که گوش نشین هستند ولی دلنشین نیستند.

نمی‌روند قرّا مصری را نگاه کنند ببینند چطور خوانده‌اند. مگر آیه فقهی را باید با فریاد خواند؟ عبدالباسط، مصطفی اسماعیل، منشاوی چطور می‌خوانند؟ آن‌ها با تکیه بر معنی می‌خوانند. در بعضی جلسات قاری بعضی آیاتی را که لازم نیست در اوج می‌خواند. وضو را که با داد و بیداد نمی‌گویند. آهای مردم وضو بگیرید.

( باصدای بلند). احکام را که با فریاد نمی‌گویند. در فریادهای قاری، غریبی قرآن را می‌شنوم. گریه‌ام می‌گیرد. من به عنوان مربی که چهل طرح آموزشی دارم و مربی برتر کشور شده است، می‌گویم در بیشتر جلسات قرآن صوت ولحن به صورت صحیح در کشور تدریس نمی‌شود».

 

مقلد استادان نباشیم

از روشی که میان بعضی مربیان مرسوم است، دلخور است. در جامعه قرآنی رسم است که ببینند صدای شاگرد به کدام استاد می‌خورد و او را به همان سمت سوق بدهند تا یکی عبدالباسط خوان شود و دیگری منشاوی خوان. آمنّا می‌گوید:«این کار تقلید است. مگر ما می‌خواهیم صدا را تقلید کنیم؟

ما باید لحن را یاد بگیریم. هرکسی صدا و معنویت خاص خودش را در صدایش دارد. راه را باید تقلید کرد، نه کفش دیگری را پوشید و اسیر ظواهر شد. این‌ها غریبی قرآن است». ناگفته‌های استاد زیاد است. می گوید: «عزت و ذلت هم دست خود اوست. من نظرم را می‌گویم. البته بین استادان اختلاف نداریم».

 

قرآن، نیاز من است

از تجربه کردن نمی‌هراسد. به خودش می‌گوید باید بتوانم و گام در راه تازه‌ای می‌گذارد. برای خط خوش تلاش ذهنی و تمرین بسیار کرده است. حتی گاهی روی دیوار نامرئی هوا نوشته تا وقتی روی کاغذ می‌برد از پسش بربیاید. خط‌های خلاقانه‌ای برای خودش ساخته است تا نغمه‌های قرآنی محبوبش را بنویسد.

علاقه‌ای که در پشت نامه‌های سربازی‌اش در گناباد هم عیان است تا جایی که پستچی اعتراض می‌کند:«چرا گناباد را بد می‌نویسی و مشهد را این‌قدر زیبا». غریبی و دوری از کاشانه نمی‌گذارد که گناباد را خیلی دوست داشته باشد. بیشتر دلش می‌خواهد از جلسات قرآنی فاصله نگیرد. ضبط کوچکی دارد که نوارها را گوش می‌کند.

تا ظهر در اختیار خدمت است و عصر به برنامه‌های قرآنی‌اش می‌رسد. معلم قرآن سربازِ روستاهای گناباد می‌شود. تعبیرش این است که قرآن برای من شبیه اکسیژن است. مگر کسی می‌تواند بگوید که من به اکسیژن علاقه دارم. اگر نباشد می‌میرم.

اگرچه گذاشتن وقت و انرژی زیاد فشار روانی بالایی برایش دارد اما هرگز خودش را از آن بی‌نیاز نمی‌داند. علاقه را کوچک‌تر از آن می‌داند که بخواهد سبب کارش بداند چون علاقه کم و زیاد می‌شود اما نیاز همیشه هست.

 

با طبیعت می‌خوانم

حتی دوران سربازی وقتی در مرکز محمد رسول‌ا... بیرجند بر سینه فراخ بیابان گام برمی‌دارد، نتوانسته از قرائت آیات وحی دست بکشد. بر تپه‌ها و شن‌زارها آیات را با لحن و آوای خوش جاری می‌کند. همنوا با آن‌ها می‌شود و تسبیح خدا می‌گوید.

سختی سربازی را با الحان خوش قرآن مرهم می‌گذارد. وقتی در میان طبیعتی که تسبیح‌گوی هستند قرآن می‌خواند انگار آیات خدا در برابرش مجسم می‌شوند. انگار آن بیابانی که موسی در آن قدم گذاشت همین جاست. آن را حس می‌کند. می‌گوید:«انگار صاحب طبیعت دارد با من صحبت می‌کند و همان‌جا حضور دارد.

در کوه‌های چین کلاغ مشهد با بچه‌های جلسه می‌رفتیم کوه‌نوردی می‌کردیم و یک جایی می‌نشستیم و چند آیه قرآن می‌خواندیم». انگار قرآن از زبان هستی جاری است و او هم با آن‌ها همراه می‌شود و آیات را همخوانی می‌کند تا هر عبوری که از آنجا رد می‌شود چند لحظه‌ای درگیر فضای آن‌ها بشود و بایستد.

 

معناهنگی قرآن!

آنها که زندگی‌شان با قرآن مأنوس است درباره موسیقی قرآنی زیاد می‌شنوند و عبارت‌هایی مثل موسیقی نهاوند و... برایشان اصلا غریبه نیست. اما این اتفاق اصلا بر دل او نمی‌نشیند. به سراغ موسیقی می‌رود تا دست پر باشد. دلش راضی نمی‌شود که آهنگ قرآن همان موسیقی معمولی باشد.

او ۳ دوره سولفژ را گذرانده است تا بتواند از موسیقی قرآن در برابر ادعا‌ها دفاع کند. مدت‌ها تحقیق و با استادان مصری مصاحبه می‌کند تا به او ثابت شود که موسیقی قرآنی جدای از موسیقی است که دیگران فکر می‌کنند.

او می‌گوید: «هنوز صوت و لحن به درستی تدریس نمی‌شود. صوت و لحن جبهه‌گیری معنوی و هنری قاری در مقابل فهم آیات است» وتوقع دارد قاری معنای کلمات را درک کند و هرکدام را جوری بخواند که معنای کلمه از آن برداشت شود. 

موت و لعن اصطلاح طنزی است که خودش ساخته است و می‌گوید: «در این مدل قرائت معانی می‌میرد و باعث لعنت قاری می‌شود». او گاهی از وسط جلسه‌ها بلند می‌شود. طاقت ندارد که ببیند قرآن را جوری می‌خوانند که با مفاهیم آن جور نیست.

مدت‌ها تحقیق و با استادان مصری مصاحبه می‌کند تا به او ثابت شود که موسیقی قرآنی جدا از سایر موسیقی هاست 

می‌گوید در جوانی یک بار از لحن شاد برای یک کلمه استفاده کردم، استادم گفت: مگر تو مگسی. مد و تجوید و صوت ولحن را به استخدام کلمه بگیر. نمی‌دانی معنای آن کلمه یعنی چه؟ آن گفته همچنان در ذهنم مانده است. مگر آن را در فارسی با  لحن شاد می‌گوییم.

این غریبی قرآن بین قاری‌هاست. این صحبت‌ها را هرجا نمی‌گویم، چون هدر می‌رود. وقتی درست بیان نشود گوش عادت می‌کند و دیگر حرف ما شنیده نمی‌شود. من از سال ۷۴ روی معانی کار می‌کنم و  همچنان ادامه دارد. در خواندن قرآن باید معناهنگی باشد، معنای همراه با آهنگ.»

 

قباد جگر یک همراه همیشگی!

استاد اهل حوصله است. می‌داند ذره ذره ریزش قطره‌های آب دل سنگ را هم نرم می‌کند. اهل راندن نیست. اهل خواندن است. برای همین وقتی با قباد جگر برخورد می‌کند او را از خود می‌داند. کاری ندارد که او یک پسر آسمان جُل است که هیچ‌کس اعتنایش ندارد. همین که وقتی او را می‌بیند صدای ترانه‌اش را بلند می‌کند تا  نگاه استاد را بخرد برای آمنّا کافی است تا از کنارش ساده نگذرد.

بارها از مسیری که قباد در آن ایستاده عبور می‌کند و بارها صدای آواز «من می‌گم منو شکستن، چشم فانوسمو بستن» قباد بلندتر از قبل به گوشش می‌رسد تا در نهایت تصمیم بگیرد که بایستد و با او هم کلام شود. مسلمان زاده‌ای که حالا دیگر صلیب می‌اندازد تا منکر آنچه بوده شود. هر روز به دینی و آئینی در می‌آید تا خودش را پیدا کند.

استاد به قباد می‌گوید که اهل موسیقی است و برایش علی را با یک نفس چنان می‌خواند که قباد حیرت کند. قباد در بندِ مهربانی استاد گیر می‌کند و دیگر رها نمی‌شود. با همان صلیب به اولین جلسه قرآن می‌آید و به جای تشویق قرآنی با ناز نفست و دمت گرم از استاد قدردانی می‌کند.

ماجراهای قباد و آمنّا در طول یک سال و نیم رفاقتشان آن‌قدر شیرین و خنده‌دار است که همیشه بخشی از جلسه‌های تدریس استاد را از آن خود می‌کند. طنزی که همراه رفتار تازه مسلمان در اولین مواجهه درست با مسلمانی است همراه با زبان گرم و خلاق استاد چنان به دل می‌نشیند که خنده از لبت نمی‌رود.

خاطرات استاد در خدمت کلاس هستند. چندین سال می‌گذرد و قباد آخر جلسه دار می‌شود ولی خاطراتش همچنان همراه استاد به آموزش قرآن کمک می‌کند. آمنّا می‌داند طنز را چگونه به خدمت بگیرد تا به آموزشش کمک کند.

نه کسی خسته شود و نه کلاس از دستش در برود. هوشمندی او در بهره‌گیری از جملات طنز و جدیت او در برخورد با طنازی‌هایش کلاس او را منحصر به فرد می‌کند تا از پیر و نوجوان سر کلاس درسش خسته نشوند.

 

بوسه بر پیشانی آسمان!

پدر قبل از آمدن پسر به ما یادآوری می‌کند که امروز نوبت اصلاحش است. پاهای نحیفش را زیر کرسی کوچک کنار خانه گرم می‌کند و همین که کلید در قفل در می‌چرخد می‌گوید: حسین آمد. استاد هر کجا هم که استاد باشد اینجا پسر این پدر است و جز حسین هیچ لقب دیگری ندارد.

اینجا دیگر خبری از همه آن تشویق‌ها و الله الله گفتن‌های جلسات نیست اما شاید خیری که در انتظار حسینِ بابا است از آنجا هم بیشتر باشد. پسر رسمش است که قامت رعنایش را برای بوسه پیشانی پدر ومادری که حالا قدشان خمیده‌تر شده خم کند.

رسمش است که حداقل هفته‌ای یک‌بار سر به زیر اندازد و آن مصحف شریفِ چین افتاده را ببوسد تا یادش بماند هرچه دارد از این پدر و این مادر دارد. پدر حالا دیگر حافظه‌اش آن‌قدر خوب یاری نمی‌کند اما هنوز حضورش برکت خانه‌شان است. پدر قدیم ملای روستاهای بسیاری بود.

لقبی که خواروبار فروش سیار روستایشان داده‌اند. اهالی روستا می‌دانند که در بساط ملاغلامعلی جز خواروبار کتاب‌های ناب هم پیدا می‌شود که هیچ کس مثل خودش شیرین نمی‌خواند. بساطش را که پیاده می‌کند دور هم جمع می‌شوند و آتشونی (دورهمی) می‌گیرند و می‌گویند: بخوان ملا.

انگار پیامبری برای روستای کوچکشان مبعوث شده است تا آن‌ها را آگاهی ببخشد. معراج السعاده پدر، آن‌قدر قدیمی است که خطش دست‌نویس است. حلیه المتقین و کیفر کردار آن‌قدر ورق خورده‌اند که پیرمرد جلدشان گرفته است. خط خوش پدر آن‌قدر معروف است که در سربازی نویسنده رکن یک ارتش می‌شود.

برای بچه‌هایش هم معراج السعاده می‌خوانند تا آن‌ها را هم به راه سعادت رهنمون شود. پدر پیامبری است که خوب دانسته میوه‌های دلش را توی چه راهی بگذارد. حسینِ بابا هرچه دارد از این پدر فاضل دارد که دست و پیشانی‌اش بوسه‌گاه فرشتگان است.

 

* این گزارش سه شنبه، ۱۸ دی ۹۷ در شماره ۳۱۷ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44